
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۶۷۹
۱
چند روزی چو قلم سربه ته انداخته گیر
ورقی چند به بازیچه سیه ساخته گیر
۲
نیست در عالم ناساز چو امیدثابت
خانه ها درگذر سیل فنا ساخته گیر
۳
این گهرها که به جمعیت آن می نازی
آخر الامر چو اشک از نظر انداخته گیر
۴
نقش هر لحظه به روی دگری می خندد
هرچه بردی ز حریفان دغا، باخته گیر
۵
نیست چون حوصله یک نگه دورترا
پرده از چهره مقصود بر انداخته گیر
۶
بی مثال است چو رخساره آن جان جهان
از علایق دل چون آینه پرداخته گیر
۷
نیست شایسته افسون، جدایی از خلق
جامه پرشپش از دوش خود انداخته گیر
۸
نیست امید اجابت چو فغان را صائب
علم ناله به افلاک بر افراخته گیر
تصاویر و صوت

نظرات