
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۷۰۱
۱
اگر چه دردلم از ترکش است افزون تیر
همان به شست تو خمیازه می کشم چون تیر
۲
به بال عاریه دارم طمع ز ساده دلی
که از سپهر مقوس برون جهم چون تیر
۳
کند جلای وطن سرخ روی مردان را
که در کمان نکند روی خویش گلگون تیر
۴
نمی شود دو جهان سنگ ره خداجو را
کز این دو خانه به یکبار می جهد چون تیر
۵
مکن به حرف بزرگان زبان طعن دراز
ز عقل نیست فکندن به سوی گردون تیر
۶
به لب ز سینه به تدریج می رسد آهم
به یک نفس نکند قطع بر مجنون تیر
۷
چو سود آه ندامت چو فوت شد فرصت؟
به صید کشته، زترکش میار بیرون تیر
۸
به خاک و خون سفرش منتهی شود صائب
به بال عاریه هر کس سفر کند چون تیر
تصاویر و صوت

نظرات