
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۷۲۹
۱
ای زلف سرکش تو ز بالا کشیدهتر
مژگان و چشم شوخ تو از هم رمیدهتر
۲
از من مپوش چهره که فردوس تازه روی
شبنم نداشته است ز من پاک دیدهتر
۳
حیرانی جمال تو شد انجمنفروز
سیماب را ز آینه کرد آرمیدهتر
۴
عاشق چگونه در نظر آرد ترا، که هست
سر تا به پای حسن تو از هم رمیدهتر
۵
هرچند آفتاب به هر کوچهای دوید
رسوایی من است به عالم دویدهتر
۶
عاشق کسی بود که چو بیاختیار شد
دارد عنان شرم و ادب را کشیدهتر
۷
زنهار پا ز عالم حیرت برون منه
کآنجاست آسمان ز زمین آرمیدهتر
۸
زندان به روزگار شود دلنشین و ما
هر روز میشویم ز دنیا گزیدهتر
۹
شاخ از ثمر خم و بیحاصلی فزود
هرچند بیشتر قد ما شد خمیدهتر
۱۰
در کام مار دم زده، انگشت مارگیر
هرگز نبوده است ز من دل گَزیدهتر
۱۱
صائب مقام دام بود خاکهای نرم
پرهیز کن ز هر که بود آرمیدهتر
تصاویر و صوت


نظرات