
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۷۵۱
۱
هر چند ترا دیده بدکرد زمن دور
درکنج قفس نیست زگل مرغ چمن دور
۲
با تلخی غربت چه کند مصرشکرخیز؟
از بهرعزیزی نتوان شدزوطن دور
۳
درکوثر اگرغوطه زند تشنه برآید
هرسوخته جانی که شد ازچاه ذقن دور
۴
درخانه نشینی نتوان نام برآورد
گمنام عقیقی که نگرددزوطن دور
۵
گر مورکند تکیه گه از دست سلیمان
بسیار مدانید زاعجاز سخن دور
۶
شد موی سرش پاک سفید از غم هجران
تانافه شد از ناف غزالان ختن دور
۷
خوردند به کف آب زچاه اهل توکل
برتشنه ما آب شد از دلو رسن دور
۸
هر چند بود درته پیراهن من یار
چون جامه فانوسم ازان سیم بدن دور
۹
صائب زنظر بازی این تازه جوانان
از دل نشود دوستی یارکهن دور
تصاویر و صوت

نظرات