صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۸۱۸

۱

چون غنچه ز جمعیت دل انجمنی ساز

برگ طرب خویش ز رنگین سخنی ساز

۲

هنگامه صحبت شود از سوختگان گرم

از داغ به گرد دل خود انجمنی ساز

۳

تادامن پیراهن یوسف به کف آری

یک چند چو یعقوب به بیت الحزنی ساز

۴

کمتر ز حبابی نتوان بود درین بحر

ازدیده پوشیده خود پیرهنی ساز

۵

چون کرم بریشم نظر ازمرگ مپوشان

در زندگی از پیرهن خود کفنی ساز

۶

در پرده غیب است فتوحات نهفته

چون خال سیه چشم به کنج دهنی ساز

۷

از جسم مکن بستر و بالین فراغت

زین پنبه چو حلاج مهیا رسنی ساز

۸

تا از تو رسد سنگ ملامت به نوایی

ازشیشه به هنگامه اطفال تنی ساز

۹

ای قاصد اگر نامه ز دلدار نیاری

از بهر تسلی ز زبانش سخنی ساز

۱۰

نقصان نکند هرکه زرخویش به زر داد

نقد دل و جان صرف بت سیم تنی ساز

۱۱

ای بلبل بیدرد چه موقوف بهاری؟

ازبال و پر خویش چو طوطی چمنی ساز

۱۲

صائب به عقیق دگران چشم مکن سرخ

از پاره دل، دامن خود رایمنی ساز

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۱۴۵

نظرات