صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۸۲۷

۱

شربت بیماری دل تیغ سیراب است و بس

صندلی درد سر ویرانه سیلاب است و بس

۲

گم مکن ره، خضر اگر تیری به تاریکی فکند

چشمه حیوان دم شمشیر سیراب است و بس

۳

مجلس اهل ریا چون بوریا افسرده است

آن که دارد آتشی در سینه محراب است و بس

۴

تا گریبان مردم عالم به خون آلوده اند

پاکدامانی که می بینیم قصاب است و بس

۵

ای که می پرسی که در ملک محبت باب چیست

اشک گرم و چهره خونین همین باب است و بس

۶

تیره روزان را خبر از گردش سیاره نیست

بشکند چون رنگ بر رخسار، مهتاب است و بس

۷

نیست صائب زاهدان خشک را نور شعور

مشرق روشن ضمیران عالم آب است و بس

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۱۴۹

نظرات