صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۸۳۱

۱

میوه باغ امیدم داغ حرمان است و بس

یار دلسوزی که می‌بینم نمکدان است و بس

۲

پشت و روی این ورق را بارها گردیده‌ام

عالم از جهان مرکب یک شبستان است و بس

۳

نور شرم از دیده خوبان بازاری مجوی

این جواهر سرمه در چشم غزالان است و بس

۴

سنگ را یاقوت می‌سازم به صد خون جگر

روزیم چون آفتاب از چرخ یک نان است و بس

۵

آن که گاهی عقده‌ای وامی‌کند از کار من

در بیابان طلب خار مغیلان است و بس

۶

می‌کشد هرکس که در قید لباس آرد مرا

حلقه فتراک من طوق گریبان است وبس

۷

چون نگردم گرد سرتاپای او چون گردباد؟

پاکدامانی که می‌بینم بیابان است و بس

۸

دل نیازردن اگر شرط مسلمانی بود

می‌توان گفتن همین هندو مسلمان است و بس

۹

چشم عبرت باز کن صائب ز شبنم پندگیر

حاصل قرب نکویان چشم گریان است و بس

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۱۵۱

نظرات

user_image
مولایی
۱۳۹۶/۱۰/۱۲ - ۰۶:۲۹:۰۲
مصراع چهارم به گمانم باید " جهل مرکب " باشد نه " جهان مرکب "