
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۸۵۴
۱
حیف است که سر در سر مینانکند کس
با دختر رزعیش دوبالا نکند کس
۲
زان پیش که در خاک رود، قطره خود را
حیف است که پیوسته به دریا نکند کس
۳
در گرگ نبیند اثر جلوه یوسف
تا آینه خویش مصفا نکند کس
۴
دیوانه درین شهر گران است به سنگی
چون سیل چرا روی به صحرا نکند کس؟
۵
در چشم کند خانه، مگس را چو دهی روی
با سفله همان به که مدارا نکند کس
۶
حال دل صائب ز جبین روشن و پیداست
این آینه ای نیست که رسوا نکند کس
تصاویر و صوت

نظرات