
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۸۶
۱
می شود راز دل از جبهه نمایان ما را
نیست چون آینه پوشیده و پنهان ما را
۲
تیرباران قضا را سپر تسلیمیم
نیست چون شیر محابا ز نیستان ما را
۳
حال ما را غم آینده مشوش نکند
در بهاران نبود فکر زمستان ما را
۴
به نسیمی سر شوریده خود می گیریم
نیست چون شمع تعلق به شبستان ما را
۵
تخم نیرنگ بود هر چه ز یک رنگ گذشت
دل سیه می شود از نعمت الوان ما را
۶
نعمت آن است که چشمی نبود در پی آن
چشمه خضر ترا، دیده گریان ما را
۷
دانه را وحشی ما دام بلا می داند
نتوان بنده خود کرد به احسان ما را
۸
نیست وحدت طلبان را سر کثرت صائب
شاهی مصر ترا، گوشه زندان ما را
تصاویر و صوت

نظرات