
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۸۷۱
۱
از خدنگ آه پیران ای جوان غافل مباش
چون دم شمشیر از پشت کمان غافل مباش
۲
از فریب صبح دولت ای جوان غافل مباش
خنده شیرست لطف آسمان، غافل مباش
۳
می کند بند گران سیلاب رادیوانه تر
از دل پرشکوه این بی زبان غافل مباش
۴
از خرام توست آب روشن این لاله زار
از شهیدان خود ای سرو روان غافل مباش
۵
می خورد گوهر به چشم تنگ آخر رشته را
از دل بیتاب ای نازک میان غافل مباش
۶
وقت بی برگی کرم با بینوایان خوشنماست
در خزان از بلبلان ای باغبان غافل مباش
۷
حلقه گرداب، کشتی را کند سرگشته تر
چون بگردد بر مرادت آسمان غافل مباش
۸
یاد یوسف ساکن بیت الحزن ر ازنده داشت
در قفس صائب ز فکر بوستان غافل مباش
تصاویر و صوت


نظرات