
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۸۷۵
۱
چون ترا مسکن میسر شد تزیین مباش
تخته کز دریا ترا بیرون برد رنگین مباش
۲
دیده بد می کشد رنگین لباسان رابه خون
شمع مارا جامه فانوس گو رنگین مباش
۳
افسر زرین سر خورشید رادر کارنیست
داغدار عشق راگو شمع بربالین مباش
۴
تخم قابل در زمین پاک گوهر می شود
وقت صبح صافدل بی گریه خونین مباش
۵
برگریزان کرم رانوبهاران درقفاست
تاگلی در باغ داری مانع گلچین مباش
۶
پرده بینش نگردد موشکافان رالباس
همچو شیادان نهان در خرقه پشمین مباش
۷
از گرانقدری است هر مطلب که دیر آید به دست
از تهی بر گشتن دست دعا غمگین مباش
۸
نیست در بند زر و آهن تفاوت ،زینهار
تامیسر می شود در قید مهر و کین مباش
۹
گر طمع داری که صائب ازخدابینان شوی
خودپسند و خود نما و خود سرو خودبین مباش
تصاویر و صوت

نظرات
محمد سالمی
محمد سالمی
محمد سالمی