
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۹۲۶
۱
چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟
ز طوق قمریان خلخال دارد سرو آزادش
۲
نمی دانم ز خونریز کدامین صید می آید
که می پیچد به خود چون زلف جوهر تیغ فولادش
۳
زبس از زلف او در شانه کردن مشک می ریزد
چوپای شمع تاریک است پای سرو آزادش
۴
گرانی می کند بر خاطرش یادم،نمی دانم
که بااین ناتوانی چون توانم رفت ازیادش
۵
ندارد بلبل ما طاقت ناکامی غربت
مگر رحمی کنند و با قفس سازند آزادش
۶
نه لاله است این که دارد تربت فرهاد را دربر
که با این گوش سنگین خون چکاند از سنگ فریادش
۷
اگر صائب مقیم گلشن فردوس خواهدشد
نخواهد رفت از خاطر هوای سیر بغدادش
تصاویر و صوت


نظرات