
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۹۴
۱
طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟
بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا
۲
از پر و بال پریزاد خوش آیندترست
جلوه زلف پریشان به بر و دوش ترا
۳
لب میگون نتوانست ترا کردن مست
نیست ممکن می لعلی برد از هوش ترا
۴
خواهد از چشمه خورشید برآوردن گرد
گر چنین خط دمد از صبح بناگوش ترا
۵
نیست لازم لب نازک به سخن رنجه کنی
چشم گویاست زبان لب خاموش ترا
۶
نه چنان فصل بهار تو بود بر سر جوش
که دم سرد خزان افکند از جوش ترا
۷
بود ممکن که تو بی رحم ز من یاد کنی
می توانستم اگر کرد فراموش ترا
تصاویر و صوت

نظرات