صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۹۴۰

۱

به خط است این نمایان گشته از طرف بناگوشش

که شد گرد یتیمی سایه افکن درگوشش

۲

ز طبل باز گشت حشر هوشش برنمی گردد

می آشامی که سازد گردش چشم تو مدهوشش

۳

در آن محفل که شمع آن روی حیرت آفرین باشد

سپند از جای خود برخاستن گردد فراموشش

۴

بهر کس بگذری چون شمع با آن قامت رعنا

نمی آید به هم تا حشر چون محراب آغوشش

۵

کدامین قلب را از جلوه مستانه برهم زد؟

که کاکل می کشد دست نوازش باز بردوشش

۶

به حرف عاشق سرگشته از تمکین نپردازد

مگر قلاب خط این پنبه بیرون آرد از گوشش

۷

کسی کز جلوه مستانه اوبی خبر گردد

به دیوان قیامت آورند از خاک بادوشش

۸

صباحت بیش ازین در مشرق امکان نمی باشد

که از آب گهر شد بی صفا شیرین بناگوشش

۹

عیار گفتگوی او نمی دانم ،همین دانم

که در فریاد آرد بوسه را لبهای خاموشش

۱۰

به تمکین خرد بی تابی عاشق نمی سازد

من و آن می که خم را پایکوبان می کند جوشش

۱۱

ز وصل آن دهن بردار صائب کام پیش از خط

که پی گم می کند در دور خط سرچشمه نوشش

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۰۳

نظرات

user_image
محسن حیدرزاده جزی
۱۴۰۰/۰۱/۱۳ - ۲۲:۲۴:۳۵
مطلع غزل دو اشکال تایپی دارد لطفا اصلاح بفرمایید : نه خط است این نمایان گشته از طرف بناگوششکه شد گرد یتیمی سایه افکن بر در گوشش