صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۹۴۸

۱

خوشا قزوین و باغ شاه و گلگشت خیابانش

که از آیینه پیشانی صبح است میدانش

۲

گلش بار نسیم صبحگاهی برنمی تابد

نفس دزدیده عیسی می کند سیر گلستانش

۳

نسیم چاشتگاهش آنقدر شاداب می آید

که گردد سبز اگر خاری درآویزد به دامانش

۴

درین گلشن نهال غنچه پیشانی نمی باشد

نسیم صبح فارغبال می گردد به بستانش

۵

اگر آهی به سهو از سینه عاشق برون آید

نسیم کیمیاگر می کند چون شاخ ریحانش

۶

برآرد سرواگر از طوق قمری سر عجب نبود

که بلبل می کند ازغنچه بالین درگلستانش

۷

ز دیوار ودرش پای دل خورشید می لغزد

که داردطاقت نظاره آیینه رویانش؟

۸

مرا افکنده در دریای غم نیلوفری چشمی

که چون خورشید عالمسوز زرین است مژگانش

۹

چه خواهد کردیارب با دل مجروح من صائب

که بر شور جزا حق نمک دارد نمکدانش

تصاویر و صوت

نظرات