
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۹۶۱
۱
ندارد سرکشی ازاهل دل قد دلارایش
پری در شیشه دارد از تذروان سروبالایش
۲
زبان العطش گویی است هرمژگان آن ظالم
به خون عاشقان تشنه است ازبس چشم شهلایش
۳
ز مژگان قدسیان را رخنه ها افکند درایمان
ز دل روی زمین شد پاک از زلف زمین سایش
۴
فلک پیمانه پرمی شود ازگردش چشمش
زمین برسرکشد مینای می از سرو بالایش
۵
که حد دارد ز طومار شکایت مهربردارد؟
که می پیچد عنان سیل رامژگان گیرایش
۶
لبش هرچند درظاهر نمی گردد جدا از هم
سخن چون خامه ریزد از به هم پیوسته لبهایش
۷
گریبان چاک چون محراب می آرد برون صائب
ز مسجد زاهدان خشک راذوق تماشایش
تصاویر و صوت


نظرات