
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۹۶۲
۱
به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش
غزالان را ز وحشت باز می دارد تماشایش
۲
نگردد خامه بی شق سخن پرداز،حیرانم
که چون آید برون حرف از به هم چسبیده لبهایش
۳
نبیند گرچه سرو از سرکشیها زیرپای خود
کشد خط برزمین از سایه پیش قد رعنایش
۴
به اندک فرصتی خلخال سازد طوق قمری را
به این عنوان اگر قامت کشد سرودلارایش
۵
نه گستاخی است گر برگرد آن سرو روان گردم
که پیش از سایه من افتاده ام یک عمر درپایش
۶
ز طفلی از دهانش گرچه بوی شیر می آید
شکر را نی به ناخن می کند لعل شکرخایش
۷
کسی چون چشم خود صائب ازان رخسار بردارد؟
که مانع شد عرق رااز چکیدن روی زیبایش
تصاویر و صوت

نظرات