
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۹۷۲
۱
عندلیبی که به دل هست ز غیرت خارش
نفس صبح قیامت دمد از منقارش
۲
از بهار چمن افروز چه گل خواهد چید؟
می پرستی که نباشد به گرو دستارش
۳
دست از پرورش شاخ امل کوته دار
کاین نهالی است که باشد گره دل بارش
۴
گلشنی را که بود دیده گلچین در پی
مژه بر هم نزند خار سر دیوارش
۵
حاصل نعمت دنیا همه زرق است و فریب
این درختی است که پوچ است سراسر بارش
۶
کیست امروز درین باغ بغیر از صائب ؟
عندلیبی که چکد خون دل از منقارش
تصاویر و صوت

نظرات