صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۹۷۹

۱

خط دمیده است ز لعل لب شکرشکنش ؟

یا به خون چشم سیه کرده عقیق یمنش

۲

این چه لطف است که برخود چونظر اندازد

یوسفستان شود ازپرتو عارض بدنش

۳

آتشین لعل لب یار فروغی دارد

که سخن همچو گهر آب شود در دهنش

۴

یوسفی را که من ازخیل نظر بازانم

پرده دیده یعقوب بود پیرهنش

۵

داغ عشق از دل افسرده اغیار مجو

این سهیلی است که باشد دل خونین یمنش

۶

یکی ازجمله خونابه کشان است سهیل

دلبری را که منم واله سیب ذقنش

۷

هرگز ازسیلی اخوان نرود بریوسف

آنچه از سبزه خط رفت به برگ سمنش

۸

چشم روزن ز شکرخواب نگردد بیدار

درحریمی که بخندد لب شکرشکنش

۹

گرچه در بسته به یک کس نگذارند بهشت

چه بهشتی است گذارند حریفان به منش

۱۰

صائب آن لب به خموشی جگر عالم سوخت

تاچه باشد نمک خنده و شور سخنش

تصاویر و صوت

نظرات