
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۹۹۲
۱
نکشیدیم شبی سیمبری در بر خویش
دست ماهمچو سبو ماند به زیر سر خویش
۲
نیست پروانه من قابل دلسوزی شمع
مگر ازگرمی پرواز بسوزم پر خویش
۳
گردن شیشه می حکم بیاضی دارد
که کسی از خط پیمانه نپیچد سر خویش
۴
چند مژگان تو بااهل نظر کج بازد؟
هیچ کس تیر نینداخته بر لشکر خویش
۵
نیستی اخگر، ازین پرده نیلی بدر آی
چند در پرده توان بود زخاکستر خویش؟
۶
کشتی خویش به ساحل نتوانی بردن
تادرین بحر فلاخن نکنی لنگر خویش
۷
چون به بیداری ازان روی نظر بردارد؟
آنکه در خواب نهد آینه زیرسرخویش
۸
خبر از مستی سرشار ندارد صائب
هرکه مستانه نزد در دل خم ساغر خویش
تصاویر و صوت

نظرات