
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۹۹۶
۱
کرد بیهوش مرا نعره مستانه خویش
خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش
۲
بحر و کان را کف افسوس کند بی برگی
گر به بازار برم گوهر یکدانه خویش
۳
از شبیخون نسیم سحر ایمن می بود
شمع می کرد اگر رحم به پروانه خویش
۴
وقت آن خوش که درین دایره همچون پرگار
ازسویدای دل خویش کند دانه خویش
۵
عمر چون باد به تعجیل ازان می گذرد
که تو غافل کنی از کاه جدا دانه خویش
۶
باعث غفلت من شد سخن من صائب
خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش
تصاویر و صوت


نظرات