
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵
۱
شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
۲
نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود
بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
۳
آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او
با دهان خشک شد هر کس که از کوثر جدا
۴
کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن
زان لب میگون به تلخی می شود ساغر جدا
۵
گر در آمیزد به گلها بوی آن گلپیرهن
من به چشم بسته می سازم ز یکدیگر جدا
۶
در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی که خضر
یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا
۷
بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا
رشته میگردد سبک چون گردد از گوهر جدا
۸
چون نسوزد خواب در چشمم؟ که شبهای فراق
اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا
۹
نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب
چون خیال او نمی گردد ز چشم تر جدا؟
تصاویر و صوت

نظرات
محسن شفیعی
smj
عیسی