
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۰۳
۱
لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش
مدام می چکد وکم نمی شود آبش
۲
کسی که راه به بحر محیط وحدت برد
غریب نیست درآغوش دشت سیلابش
۳
چو مرده ای است که خوابانده اند در کافور
کسی که در شب مهتاب می برد خوابش
۴
چو تیر سخت کمان میجهد برون عارف
ز مسجدی که بود رو به خلق محرابش
۵
قدی که خم شود از بار درد و غم صائب
نهنگ می کشد از بحر عشق قلابش
تصاویر و صوت

نظرات