
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۰۵
۱
به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد
به یک کرشمه دیگر تمام کن کارش !
۲
مرید مولوی روم تانشد صائب
نکرد در کمر عرش دست گفتارش
۳
گهر ز شرم عرق می کند به بازارش
چگونه آب نگردد دل خریدارش؟
۴
مرا به دام کشیده است نازک اندامی
که هم زموی میان خودست زنارش
۵
کجابه اهل نظر بنگرد خودآرایی
که صبح آینه سازد ز خواب بیدارش
۶
به گرمسیر فنارسم سرد مهری نیست
بغل گشاده به منصور می دود دارش
۷
شهید لاله عذاری شوم که تا دم خط
نرفت شرم ز بالین چشم بیمارش
۸
برهنه پا سر گلگشت وادیی دارم
که دشنه بر جگر برق می زند خارش
۹
که یک گل از چمن روزگار بر سر زد؟
که همچو صبح پریشان نگشت دستارش
تصاویر و صوت


نظرات