
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۰۶
۱
نشد ز سیلی خط چشم مست، هشیارش
دگر که می کند از خواب ناز بیدارش
۲
چگونه عاشق ازان روی چشم بردارد؟
که آب، رو به قفا می رود ز گلزارش
۳
ز جان و دل شود از جمله پرستاران
فتاد دیده هر کس به چشم بیمارش
۴
میان نازک او همچون به خود پیچد
اگر ز رشته جانها کنند زنارش
۵
فتاده است سخنهاش آنقدر دلچسب
که می رسد به دل از گوش پیش، گفتارش
۶
به چشم پاک نیاید مرا پریرویی
که شسته از عرق شرم نیست رخسارش
۷
به سیم قلب خریده است ماه کنعان را
دهد به قیمت اگر نقد جان خریدارش
۸
ز رفتنش نروم چون ز جای خود صائب
که سیل خار و خس طاقت است رفتارش
تصاویر و صوت

نظرات