
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۱۴
۱
دلی که خانه زنبور شد ز پیکانش
شفای خستهدلان است شیره جانش
۲
به خون خود نکند کشتهاش دهن شیرین
ز بس که تشنه خون است تیغ مژگانش
۳
به غیر عشق کدامین محیط خونخوارست
که دست، پنجه مرجان شود ز دامانش ؟
۴
امید گوهر سیراب ازین محیط مدار
که غیر چین جبین نیست مد احسانش
۵
نفسگداختگانند موجهای سراب
که شستهاند ز جان دست در بیابانش
۶
بساز با جگر تشنه همچو اسکندر
نظر سیاه مگردان به آب حیوانش
۷
به سرمه دل شب چشم خویش روشن دار
که تیغ سینه شکافی است صبح خندانش
۸
ز میر قافله عشق، رحم مدار
که پر ز یوسف مصری است چاه نسیانش
۹
ز خوان چرخ فرومایه دست کوته دار
که قدر خود شکند هرکه بشکند نانش
۱۰
به صدق هرکه برآورد دم ز دل صائب
چو صبح ،مشرق خورشید شد گریبانش
تصاویر و صوت

نظرات