
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۱۸
۱
جدا نمی شود از پیش لعل میگونش
چه بوسه گاه شناس است خال موزونش !
۲
سرش به دولت دنیا فرو نمی آید
به هر که سایه کند طره همایونش
۳
شب امید من آن روز صبح عید شود
که سر زند بنا گوش، خط شبگونش
۴
درین ریاض ترا چشم موشکافی نیست
وگرنه طره لیلی است بید مجنونش
۵
منم که روی زچین جبین نمی تابم
و گرنه رهزن خضرست نعل وارونش
۶
مرا به وادیی افکنده است شور جنون
که ناز سرو کند گردباد هامونش
۷
سیه دلی که به دامان اوست چشم مرا
چو داغ لاله گرفته است درمیان خونش
۸
به دام شاهسواری فتاده ام صائب
که لاله لاله چکد خون ز نعل گلگونش
تصاویر و صوت



نظرات