صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۰۲۱

۱

الف قدی که منم سینه چاک بالایش

سپهر سبزه خوابیده ای است درپایش

۲

ز سایه سرو و صنوبر الف کشد برخاک

به هر چمن که کند جلوه قد رعنایش

۳

دل نظارگیان را ز جلوه آب کند

ازان همیشه بود تازه سرو بالایش

۴

چو مغزپسته نهان در شکر شود طوطی

به گفتگو چو درآید لب شکر خایش

۵

نظر به کنج دهانش که می تواندکرد؟

که خون بوسه زند جوش می زسیمایش

۶

ز گرد خانه خرابان جهان سیاه شود

به هر طرف که فتد چشم باده پیمایش

۷

شود ز حیرت سرشار، پای خواب آلود

فتد به چشم غزالی که چشم گیرایش

۸

به عرض حال دهن وانمی توانم کرد

که گیرد ازلب من حرف ،چشم گویایش

۹

غزاله ای که مرا کرده است صحرایی

سیاه خیمه لیلی است داغ سودایش

۱۰

مدام دور زند جام عاشقی صائب

که باشد ازدل پر خون خویش صهبایش

تصاویر و صوت

نظرات