
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۵۰
۱
حسن تو باده ای است که شرم است شیشه اش
خال تو دانه ای است که دام است ریشه اش
۲
روی تو آتشی است که زلف است دود او
شیری است غمزه تو که دلهاست بیشه اش
۳
سروی است قامت تو که ازجای می کند
در هر دلی که پنجه فرو برد ریشه اش
۴
دست از هنر چگونه نشوید کسی به خون ؟
فرهاد را ز پای درآورد تیشه اش
۵
چون اختیار پیشه و شغل دگر کند؟
صائب که شد ز روز ازل عشق پیشه اش
تصاویر و صوت



نظرات