
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۶۵
۱
سر سبز آن که سعی کنددر هلاک خویش
چیندچو سرو دامن همت ز خاک خویش
۲
هرکس نداشت زنده شبی رابرای دوست
درزندگی نبرد چراغی به خاک خویش
۳
ازدشمن غیور تنزل نمی کنم
در دیده سپهر زنم مشت خاک خویش
۴
جرأت به تیزدستی من فخر می کند
ازکوهکن دلیر ترم در هلاک خویش
۵
آن زلف همچو دام، که عمرش دراز باد
هرگز نکرد یاد اسیران خاک خویش
۶
عاشق چرا امید نبندد به عشق پاک؟
شبنم عزیز باغ شد از چشم پاک خویش
۷
صائب نیم ز تنگی دل غنچه سان ملول
چون گل شکفته ام ز دل چاک چاک خویش
تصاویر و صوت


نظرات