صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۰۶۷

۱

دلدار ماست محو خط مشک‌فام خویش

صیاد را که دیده که افتد به دام خویش

۲

کیفیتی که هست ز جولان خود ترا

طاوس مست را نبود از خرام خویش

۳

زان پیشتر که خط کندش پای در رکاب

بشکن خمار من به می لعل‌فام خویش

۴

انصاف نیست کز لب حاضر جواب تو

خجلت بود وظیفه من از سلام خویش

۵

از بس که سرکش است دل بدگمان تو

نتوان به چشم پاک ترا کرد رام خویش

۶

دارد کجا خبر ز سر پرخمار ما؟

آن را که از لب است می لعل‌فام خویش

۷

مه را بود تمام شدن بوته‌گداز

ای شوخ پر مناز به ماه تمام خویش

۸

در پیری از حیات ز بس سیر گشته‌ام

خود می‌کنم ز قامت خم حلقه نام خویش

۹

غافل که من می‌کندش ز انتقام حق

هرکس که می‌کشد ز عدو انتقام خویش

۱۰

آب حیات نیست گوارا ز جام خلق

زهر هلاهل است گوارا ز جام خویش

۱۱

بودم به جنت از دل بی‌آرزو مقیم

درد و زخم فکند تمنای خام خویش

۱۲

صائب مرا به نامه‌بران نیست اعتماد

خود می‌برم به خدمت جانان پیام خویش

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۵۹

نظرات