صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۰۷۵

۱

رستم کسی بود که برآید به خوی خویش

در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش

۲

آبی است آبرو که نیاید به جوی باز

از تشنگی بسوز ومریز آبروی خویش

۳

هرکس که همچو صبح نفس راشمرده زد

پرنور کرد عالمی ازگفتگوی خویش

۴

بیدار شو به چشم تأمل نظاره کن

هر صبحدم درآینه حشر روی خویش

۵

صرصر به گرد من نرسد درگذشتگی

دلبستگی چو غنچه ندارم به بوی خویش

۶

زین بیش بحر را نتوان انتظار داد

چون سنگ می زنیم به قلب سبوی خویش

۷

فردا چو برق از آتش سوزان گذر کند

امروز هرکه بگذرد از آرزوی خویش

۸

صائب نصیب دشمن خونخوار ماشود

طرفی که بسته ایم ز جام و سبوی خویش

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۶۳

نظرات

user_image
امیر علیزاده
۱۳۹۴/۱۰/۳۰ - ۱۷:۱۸:۲۰
غنی کشمیری:پر کن ز آب دیده ی گریان سبوی خویشیعنی مریز بر لب جوی آبروی خویشهرگز غمی ز کاسه ی خالی نمیخوریمنرگس صفت زدیم گره بر گلوی خویش.