
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۸۰
۱
آن لاله عذاری که منم داغ و کبابش
از خون جگر سوختگان است شرابش
۲
بیهوشیش از کاوش دل باز ندارد
چشمی که بود شوخ چو مژگان رگ خوابش
۳
این لنگر تمکین که به خود حسن سپرده است
مشکل که کند حلقه خط پا به رکابش
۴
از خانه به بازار صبوحی زده آید
حسنی که زآیینه بود عالم آبش
۵
چشمی که شود صیقلی باده روشن
از خشت سر خم بود آماده کتابش
تصاویر و صوت

نظرات