
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۸۲
۱
شد سرمه سویدای دل از نور جمالش
ای وای اگر تیغ کشد برق جلالش
۲
چون مور، دل خام طمع بال برآورد
تا شد زته زلف عیان دانه خالش
۳
خط بر سر رعنایی شمشاد کشیده است
هر چند که بیش از الفی نیست نهالش
۴
چون آینه آن کس که ز صاحب نظران شد
درکوچه و بازار بود صحبت حالش
۵
در پوست نگنجد گل از اندیشه شادی
غافل که شکرخند بود صبح زوالش
۶
رنگین سخن آن به که بسازد به خموشی
طاوس همان به که نبیند پروبالش
۷
چون بر سر گفتار رود خامه صائب
دیوانه شود بوی گل از لطف مقالش
نظرات