
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۸۵
۱
آن ترک که خون می چکد از تیغ نگاهش
برقی است که از چشم بود ابر سیاهش
۲
این زخم نمایان من از شاهسواری است
کز سوده الماس بود گرد سپاهش
۳
طفلی به دلم پنجه فشرده است که باشد
خون دو جهان لاله ای از طرف کلاهش
۴
از سنبل آهش گل خورشید توان چید
برخرمن هردل که می زند برق نگاهش
۵
خورشید جهانتاب شود مردمک او
هر حلقه چشمی که شود هاله ماهش
۶
سیلی است خرامش که جهان خاروخس اوست
درحوصله کیست که گیرد سر راهش ؟
۷
هر دانه دل کز نظر عشق خورد آب
تا خرمن افلاک رسد خوشه آهش
۸
درخواب به ریحان بهشتش نتوان کرد
چشمی که شود شیفته زلف سیاهش
۹
سیمین ذقنی برده دلم را که به یوسف
یک دم ندهد آب رسن بازی چاهش
۱۰
صائب شود ایمن ز شبیخون حوادث
هردل که شود آن شکن زلف پناهش
تصاویر و صوت


نظرات