
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۸۶
۱
جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش
بیمار ندیدم که توان مرد برایش
۲
ازحلقه به زنجیر محال است رسد نقص
کوتاه نگردد به گره زلف رسایش
۳
دربسته نازست سراپرده محمل
بیرون مرو ازراه به آواز درایش
۴
هر سو که رود،درحرم کعبه کند سیر
آن را که بود ازدل خود قبله نمایش
۵
بر هرکه فتد پرتو خورشید قناعت
دل تیره کند سایه اقبال همایش
۶
هرعقده مشکل که به ناخن نگشاید
از آه سحرگاه بود عقده گشایش
۷
چون عضو ز جا رفته، شود هرکه مسافر
بسیار خورد خون که فتد باز به جایش
۸
ازگوشه عزلت چه ضرورست برآید؟
صائب که زند موج پریزاد، سرایش
تصاویر و صوت

نظرات
مصطفا گلیاری