
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۹
۱
شانه گر باز کند زلف گرهگیرش را
نی به ناخن شکند پنجه تدبیرش را
۲
هر که دیوانه آن زلف چو زنجیر شود
چرخ در گوش کشد حلقه زنجیرش را
۳
گل خورشید ز هر ذره به دامن چیند
هر که آرد به نظر حسن جهانگیرش را
۴
در دو عالم شود انگشت نما چون مه نو
لب زخمی که ببوسد لب شمشیرش را
۵
چون هدف، گردن امید برافراخته ام
تا چو مژگان به نظر جای دهم تیرش را
۶
از شکر خنده آن طفل دل عالم سوخت
دایه آمیخت همانا به شکر شیرش را
۷
چه دهی پشت به دیوار درین خانه که هست
هر نفس صورتی آیینه تصویرش را
۸
سنگ کم می شمرد لعل و گهر را صائب
به چه از راه برم چشم و دل سیرش را؟
تصاویر و صوت

نظرات