
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۱۹
۱
گرچه دارد تلخی زهر اجل جام وداع
برامید مرگ می نوشم به هنگام وداع
۲
آخر بیماری جانکاه می باشد هلاک
اول هجران جانسوزست انجام وداع
۳
حیرتی دارم که چون خواهم سفر کردن ز خویش ؟
تیره شد عالم به چشمم بس که از شام وداع
۴
دروداع دوستان از بس که تلخی دیده ام
می روم از خویش هرکس می برد نام وداع
۵
دوری جانان بود از دوری جان تلختر
درشمار زندگانی نیست ایام وداع
۶
همچو شمع صبحگاهی در شبستان جهان
تا نفس را راست کردم بود هنگام وداع
۷
بیقراران درسفر بی اختیار افتاده اند
چون سپند از من مجو صائب سرانجام وداع
تصاویر و صوت

نظرات