
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۳۰
۱
قرار و صبر ندارند عاشقان سماع
همیشه بر سر کوچ است کاروان سماع
۲
چو برق وباد مهیای بیقراری شو
که نیست اختر ثابت درآسمان سماع
۳
چنان که صور قیامت محرک جانهاست
به دست نای بود روح و جد و جان سماع
۴
چو رود نیل دهد کوچه چرخ مینایی
کند چو دست بلند آستین فشان سماع
۵
صفای وقت کم ازآفتاب تابان نیست
چه احتیاج به شمع است در جهان سماع
۶
ز برگریز فنا ایمنند تا محشر
چوسرو، سبز قبایان بوستان سماع
۷
به خاکدان جهان کی سرش فرود آید؟
سبکروی که برآید به لامکان سماع
۸
به خون مرده بود نیشتر فرو بردن
به گوش مردم افسرده داستان سماع
۹
سماع رادلی ازموم نرمتر باید
ز صد هزار نفهمد یکی زبان سماع
۱۰
جواب آن غزل است این که گفت عارف روم
بیابیا که تویی سرو بوستان سماع
تصاویر و صوت

نظرات