
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۳۷
۱
مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع
مشو ز خوان سلیمان به استخوان قانع
۲
چو غنچه دوخته ام کیسه ها به خرده گل
به برگ سبز شوم چون زباغبان قانع ؟
۳
حلال باد به یعقوب بوی پیراهن
که من ز دور به گردم زکاروان قانع
۴
خطا چگونه شودتیر من،که گردیم
ز صید خویش به خمیازه چون کمان قانع
۵
مرا ز خویش درین آسیا چوباری نیست
شدم به گردش خشکی زآسمان قانع
۶
خوش است لقمه که چشمی نباشد از پی آن
به خوردن دل خود گشته ام ازان قانع
۷
ز بوسه صلح به پیغام خشک نتوان کرد
به نیم جان نشوم زان جهان جان قانع
۸
همان ز رهگذر رزق می کشم سختی
اگر چه من چو همایم به استخوان قانع
۹
به یک دو کف نتوان سیر شد زآب حیات
به یک دو زخم زتیغش شوم چسان قانع؟
۱۰
ز زخم خار شود امن بلبلی صائب
که شد به رخنه دیوار گلستان قانع
تصاویر و صوت


نظرات