
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۵۱
۱
دمید صبح و نگشتیم آشنای چراغ
شبی به روز نکردیم زیر پای چراغ
۲
به ناامیدی من رحم کن که می سوزد
طبیب بر سر بالین من به جای چراغ
۳
همیشه زیر سیاهی است داغ روزن من
درآن حریم که تاریک نیست پای چراغ
۴
بس است معذرت کشتنم پشیمانی
که آه سرد نسیم است خونبهای چراغ
۵
اگر چه ریخت ز هم تاروپود فانوسم
به گردش است همان درسرم هوای چراغ
۶
اگر ستاره به خورشید می رسد صائب
کجا رسد به رخ آتشین صفای چراغ ؟
تصاویر و صوت

نظرات