
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۵۲
۱
به فکر دل نفتادی به هیچ باب دریغ
به گنج راه نبردی درین خراب دریغ
۲
تمام عمر تو درفکرهای پوچ گذشت
نشد محیط تو صافی ازین حباب دریغ
۳
به عالمی که دل ساده می خزند آنجا
هزار نقش پریشان زدی برآب دریغ
۴
غذا ز بوی دل خود کنند سوختگان
تو هیچ بوی نبردی ازین کباب دریغ
۵
به خط و خال مقید شدی ز چهره دوست
نشد نصیب تو جز گرد ازین کتاب دریغ
۶
درین بهار که یک چهره نشسته نماند
رخی به اشک نشستی ز گرد خواب دریغ
۷
به نور ذره سفر سفر می کنند گرمروان
تو پیش پای ندیدی به آفتاب دریغ
۸
به وعده های دروغ زمانه دل بستی
شدی فریفته موجه سراب دریغ
۹
ز پیچ و تاب شود رشته امل کوتاه
تو تن چو رشته ندادی به پیچ و تاب دریغ
۱۰
ز باده ای که حریفان سبو سبو خوردند
به نیم دور شدی پای دررکاب دریغ
۱۱
زوصل دوست به فردوس آشتی کردی
صفای چهره ندانستی ازنقاب دریغ
۱۲
ز عکس، دیده آیینه سیر شد صائب
تو سیر چشم نگشتی ز خورد و خواب دریغ
تصاویر و صوت

نظرات