
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۶
۱
نفس سوخته روشنگر جان است مرا
چون شرر، زندگی از سوختگان است مرا
۲
دل سودا زده ام جوش بهاران دارد
چهره از درد اگر برگ خزان است مرا
۳
بیخودی گرد ملال از دل من می شوید
رفتن دل به نظر آب روان است مرا
۴
گرچه افتادهام اما پی برداشتنم
هر که قد راست کند تیر و سنان است مرا
۵
گردش چرخ محال است مرا پیر کند
همت پیر مغان، بخت جوان است مرا
۶
نتوان شست به هر صید گشادن، ورنه
آه تیری است که دایم به کمان است مرا
۷
می کند سلسله عمر ابد را کوتاه
گرهی چند که در رشته جان است مرا
۸
در سفر عادت سیلاب بهاران دارم
سختی راه طلب، سنگ فسان است مرا
۹
در خریداری درد تو به جان بی تابم
ورنه یوسف به زر قلب گران است مرا
۱۰
نیست چون سرو، مرا بی ثمری بر دل بار
که ز آسیب خزان خط امان است مرا
۱۱
آب از دیده خورشید گشاید صائب
در دل آیینه عذاری که نهان است مرا
تصاویر و صوت


نظرات