
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۷۵
۱
تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق
داغ ناسورست فلس ماهی دریای عشق
۲
پرده گوش فلک گردید شق از کهکشان
نیست هر نازکدلی را طاقت غوغای عشق
۳
نور عقلی کز فروغش چشم عالم روشن است
پرده خواب است پیش دیده بینای عشق
۴
سینه صافان سبز می سازند حرف خصم را
زنگ را طوطی کند آینه سیمای عشق
۵
جای حیرت نیست گر شد سینه ما چاک چاک
شیشه را چون نار خندان می کند صهبای عشق
۶
پیش چشم هر که چون مجنون غبار عقل نیست
خیمه لیلی است داغ لاله صحرای عشق
۷
پرده ناموس زیبنده است بر بالای عقل
تن به هر تشریف ناقص کی دهد بالای عشق؟
۸
در سر شوریده ما عقل سودا می شود
می کند عنبر کف بی مغز را دریای عشق
۹
دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت
شد زلیخا رفته رفته یوسف از سودای عشق
۱۰
در وصال و هجر صائب اضطراب دل یکی است
هیچ جا لنگر نمی گیرد به خود دریای عشق
تصاویر و صوت

نظرات