
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۷۸
۱
چه غم ازکار فرو بسته ما دارد عشق؟
چون فلک در دل خود آبله ها دارد عشق
۲
نیست چون غنچه پیکان دل ماناخن گیر
ورنه چون صبح،دم عقده گشا دارد عشق
۳
گرچه در پرده غیب است نهان خورشیدش
ذره ای چون فلک بی سرو پا دارد عشق
۴
نیست هر آب و زمین قابل تخم شررش
در دل سوختگان نشو و نما دارد عشق
۵
نه همین در دل ما بزم سلیمان چیده است
عالمی در دل هر مور جدا دارد عشق
۶
دامن خاک نگارین شود از جولانش
گرچه از خون جگر پابه حنا دارد عشق
۷
شاخ و برگش بود از عالم امکان بیرون
ریشه هر چند در اندیشه ما دارد عشق
۸
چون فلک دایره بینش خودساز وسیع
تا بدانی که چه مقدار صفا دارد عشق
۹
آسمان موج سرابی است درآن دامن دشت
که من سوخته راآبله پا دارد عشق
۱۰
چشم خفاش ز خورشید چه بیند صائب
عقل بیچاره چه داند که چها دارد عشق
تصاویر و صوت

نظرات