
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۸
۱
دل پریخانه آن روی چو ماه است مرا
یوسفی در بن هر موی به چاه است مرا
۲
آه من چون علم صبح قیامت نشود؟
الف قامت او سرخط آه است مرا
۳
همچو کبکی که فتد سایه شاهین به سرش
دل سراسیمه ازان پر کلاه است مرا
۴
با کلاه نمد از هر دو جهان آزادم
سایه بال هما بخت سیاه است مرا
۵
چون قلم، گام نخستین، نفسم سوخته است
در ره شوق کجا فرصت آه است مرا؟
۶
می چکد خون چو کباب از نفس دعوی من
با چنین سوز چه حاجت به گواه است مرا؟
۷
جرم ایام خرد قابل بخشیدن نیست
ورنه با عشق چه پروای گناه است مرا؟
۸
از تماشای تو ای مایه امید جهان
غیر افسوس چه در دست نگاه است مرا؟
۹
منزل عشق چو خورشید بود پا به رکاب
ورنه صائب چه غم از دوری راه است مرا؟
تصاویر و صوت



نظرات