
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۸۱
۱
آسمان کهنه سبویی است ز میخانه عشق
بحر یک قطره تلخی است زپیمانه عشق
۲
مکن ازداغ شکایت که ازین روزنه ها
می رسد پرتو خورشید به کاشانه عشق
۳
عقل با مهره گل نرددغا می بازد
دل صد پاره بود سبحه صد دانه عشق
۴
روی در دامن صحرای جنون آورده است
کعبه از حسن خدا داد صنمخانه عشق
۵
جام عقل است که در میکده طرح افتاده است
بوسه فرسود نگردد لب پیمانه عشق
۶
عشق ازان شوختر افتاده که پنهان گردد
چون شررمی جهد از سنگ برون دانه عشق
۷
همه در خواب غرورند حریفان صائب
به چه امید کسی سر کند افسانه عشق؟
نظرات