
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۲
۱
از عِذارِ او بپوشان دیدهٔ امید را
تکمه از شبنم مکن پیراهنِ خورشید را
۲
در بهشتِ عافیت افتادم از بی حاصلی
شد حصاری بی بری از سنگِ طفلان بید را
۳
نورِ معنی میدرخشد از جبینِ لفظِ من
بالِ خفاشی چه ستاری کند خورشید را
۴
جام را بهر تُنُکظرفان به دور انداخته است
هیچ حقّی نیست بر دریاکشان جمشید را
۵
چون دلِ شب می زنم صائب بر آهنگِ فغان
میکشانم بر زمین از آسمان ناهید را
تصاویر و صوت


نظرات