
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۲۰
۱
چون خم از کوی مغان پای سفر نیست مرا
گر شوم آب، ازین خاک گذر نیست مرا
۲
خاکساری است مرا روشنی دیده و دل
شکوه از گرد یتیمی چو گهر نیست مرا
۳
سنگ طفلان چه کند با دل دیوانه من؟
کبک مستم، غمی از کوه و کمر نیست مرا
۴
می توان کرد به تسلیم شکر حنظل را
نتوان تلخ نشستن که شکر نیست مرا
۵
چون سپر، موجه شمشیر به هم پیوسته است
در مصافی که به جز سینه سپر نیست مرا
۶
از قبول نظر عشق شود عیب هنر
ورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا
۷
منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان
هیچ دربار به جز برگ سفر نیست مرا
۸
چه حضورست که در پرده غم صائب نیست؟
با غم عشق تمنای دگر نیست مرا
تصاویر و صوت


نظرات