
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۲۰۵
۱
غوره من شد مویز از سردی دنیای خشک
سوخت خون چون نافه ام در دل ازین صحرای خشک
۲
عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است
برنمی خیزد گل ابری ازین دریای خشک
۳
چشم بی اشک و دل بی آه زیر گل خوش است
زهر می بارد زروی ساغر و مینای خشک
۴
ساده لوحی بین که پیش برق بی زنهار عشق
هیزم تر می فروشد زاهد از سیمای خشک
۵
چون قلم برداشته است ازمردم دیوانه حق
نی چرا درناخن من می کند سودای خشک
۶
زهد را خون درجگر از باده گلرنگ کن
آتش تر می کند درمان این سرمای خشک
۷
کشتی ماشد بیابان مرگ چون موج سراب
قطره زد از بس که هر جانب درین دریای خشک
۸
ازنهال او که چندین میوه تر میدهد
قسمت صائب چرا گردید استغنای خشک ؟
تصاویر و صوت

نظرات